سفارش تبلیغ
صبا ویژن
..:: بهونه های بارونی ::..
یکشنبه 88 بهمن 4 :: 7:57 عصر ::  نویسنده : مهرانا

                                                      توپ

استیل آذین بازنده دربی کوچک تهران.
* شانس اوردیم کوچک بود وگرنه حتما بازی مساوی می شد


حقیقی: مصدوم بودم، به خاطر دایی بازی کردم.
* حالا دیگه نمی خواد کلاس بذاری


پرواز کبوتر و هوشدن نیکبخت و کریمی در بازی دیروز.
* اشتباه شده می خواستند کبوتر رو هو کنند

حکم اخراج مرفاوی را پرسپولیس امضا می کند.
* شاید هم حکم اخراج دایی را استقلال امضا کند

عماد رضا: آقای گل منم، کیا هم به داد کریمی نمی رسد.
* از خود راضی

واکنش خصوصی قطبی به درخواست یاوری؛ عذرخواهی نمی کنم چون حرف بدی نزدم.
* منم پشتم گرم بود اینجوری حرف می زدم

هنوز درباره بازوبند کاپیتانی تصمیم نگرفتم اما؛ کریمی: مهدوی کیا بزرگتر من است.
* بنازم به تواضع و فروتنی

پیکان آبی بپوشد.
* اینجوری که بازی مساوی میشه

دایی: نه با رحمتی و نه با هیچ بازیکن دیگری صحبت نکرده ام.
* حتما نامه نگاری کردی


مهدوی کیا: شک نکنید فوتبالم را در پرسپولیس تمام می کنم.
* پس در سن 40 سالگی در پرسپولیس می بینیمت

خلیلی: درد دارم.
* خوب برو دکتر

دایی: هیچ دیداری را فدای دربی نمی کنم.
* فقط بازی پیکان رو فدا می کنم !!


تاج، جایگزین کفاشیان؟
* اینجوری که از چاله به چاه می افتیم

سید صالحی: به سیاوش پاس می دهم که گل بزند.
* تو که اینقدر مرام داری چرا عنایتی رو فراری دادی?

شک نکنید استقلال برنده دربی است.
* جوک 89

لیست سیاه در تمرین اسقلال.
* لیست قرمز چی؟

فروش گنجشک رنگ شده به جای قناری در فوتبال ایران.
* اینکه چیزی نیست بعضی موقع ها قورباقه رو هم جای قناری می فروشند


مرفاوی: دربی مهم‌تر از ابومسلم نیست.
* شوخی می کنی؟

پرویز مظلومی: ما همیشه خطرناکیم.
* وای ترسیدم


دربى پرسپولیس و استقلال، ال کلاسیکوى آسیاست.
* ولی تفاوت از زمین تا آسمان است

سیاوش اکبرپور: در دربی گل می زنم.
* حتما گل رو هم تقدیم عنایتی می کنی؟

مرفاوى: اگر ابومسلم را دست کم بگیریم، کارمان تمام است.
* به این میگن مربی حرفه‌ای

برهانى: نیمکت نشینى انگیزه من را چند برابر کرده است.
* پس بهتره بعضی موقع ها نیمکت نشین باشی

دایى: مهدوى کیا از بزرگان فوتبال ایران است.
* خدا از دلت بشنوه


قلعه نویی بالا نشینی را دوست دارد.
* احتمالاً آهنگ «همیشه بالانشین باش» رو زیاد گوش میده

دایی و صمد، به نام فردا به کام چهارشنبه.
* گمون نکنم چهارشنبه کامی داشته باشه

دایی: آرزوی قلبی‌ام موفقیت مهدوی کیاست.
* کدوم قلبت قلب سمت راست یا سمت چپ؟

خاکپور: دربی 68 هم مساوی می شود.
* خودت تنهایی گفتی

تفکرات دایی و مرفاوی نقشی در نتیجه دربی ندارد.
* چرا نقش داره این دفعه 3 بر 3 مساوی می شود

درخشان: پرسپولیس را با دایی هم می بریم.
* پس خیلی کارت درسته

واحدی: متاسفم که در استقلال بازی کردم.
* استقلال هم همچنین



ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :

چهارشنبه 88 دی 16 :: 8:17 عصر ::  نویسنده : مهرانا

 

آن همه پنهان کاری، آن همه فریبکاری … استفاده صلح آمیز از انرژی هسته ای دروغی بیش نبود، از همان ابتدا نیز واضح بود در پشت

قولهایی که می دادید هدفی غیر از کشتار بی رحمانه ندارید …

چه زود چهره واقعی خود را نمایان ساختید … اما چه طور …

 اما چه طور دلتان می آید ما و زن و بچه های بی گناهمان را بکشید … ما چه آزاری به شما رساندیم؟ ما که به کسی کاری نداشتیم

آقای شهردار! نمی دانید آن روز که تصمیم گرفتید گربه های تهران را عقیم کنید چه شور و شوقی در دلهای ما بوجود آوردید،

به خانه هر دوست و آشنایی می رفتیم عکس شما را بر در و دیوار اتاق هایشان زده بودند و همه جا ذکر خیر شما بود، آن روز شما را حامی خود می دانستیم ... زهی خیال باطل ...

آقای شهردار! آیا شما فراموش کرده اید که ما با خوردن آشغالها به شما کمک می کنیم؟! اگر ما نباشیم که باید ماشین های حمل زباله تان را

دو برابر کنید، آیا بودجه لازم را دارید؟!

آقای شهردار! ما حتی برای آنکه مزاحم شما نشویم و ایضا با توجه به ترافیک شهری زودتر به مقصد برسیم، از داخل جوی

های آب رفت و آمد می کنیم، باور کنید همین عبور و مرور ما و خوردن آشغالهایی که در مسیر جوی های آب وجود دارد باعث عدم

آبگرفتگی جوی های آب می شود

آقای شهردار! زندگی بدون ما را تصور کن … آری تصور کردنش سخت است … اگر ما نباشیم برای ترساندن خانومهایتان

از چه چیز دیگری می توانید استفاده کنید؟ نگویید سوسک … سوسک ها همشون پیش ما سوسکن! و با یک دمپایی کارشان ساخته می شود ...

آقای شهردار! ما در شهر فرهنگ سازی می کنیم و در این روزهایی که جوانان شهرتان به سوی لحیم کاری کشیده می شوند

ما به باشگاه بدن سازی می رویم، جثه ما را با اجدادمان مقایسه کنید، باور کنید پسر عمویی دارم که برای عروسی دخترش

یک گربه را شکار و برای مهمانان سرو کرد؛ هیکل ورزشکاری ما به خودی خود باعث ترویج فرهنگ ورزشی کردن است

 چطور دلتان میاید این هیکل های ورزشکاری را زیر گل ببرید ...

آقای شهردار! همه اش لجن پراکنی بدخواهان است، کمی به حافظه تاریخی خود رجوع کنید، اگر واقعا ما طاعون و هزار نوع مرض داشته

باشیم آیا می توانیم اینگونه با طراوت و شادابی به این طرف و آن طرف جست و خیز کنیم؟ آیا این گونه چاق و چله خواهیم بود؟!

همه اش دروغ بود … ای لعنت به آن بازرسان که آی کیوشان در حد موزاییک است … آنها چطور متوجه اهداف شوم شمانشدند

آقای شهردار! این روزها مراقب هستم تا خدایی نکرده خانم و فرزندانم اخبار گوش نکنند و یا روزنامه را نخوانند …

 نمی دانم آنها چه حالی خواهند داشت هنگامیکه متوجه این خبر شوند:

«شهرداری ...... از انرژی هسته ای برای مرگ موشها استفاده می کند.» 

 

 هنوز هم فرصت هست، از تصمیم خود صرف نظر کنید ...

 




موضوع مطلب :
چهارشنبه 88 آبان 6 :: 7:39 عصر ::  نویسنده : مهرانا

    خنده

مغز خانم ها و آقایانگیج شدم (آقایون نخونن!)

بالاخره دکتر وارد شد ، با نگاهی خسته ، ناراحت و جدی زبون.

دکتر در حالی که قیافه نگرانی به خودش گرفته بود گفت :"متاسفم که باید حامل خبر بدی براتون باشم , تنها امیدی که در حال حاضر برای عزیزتون باقی مونده، پیوند مغزه ."وااااای

"این عمل ، کاملا در مرحله أزمایش ، ریسکی و خطرناکه ولی در عین حال راه دیگه ای هم وجود نداره, بیمه کل هزینه عمل را پرداخت میکنه ولی هز ینه مغز رو خودتون باید پرداخت کنین ."باید فکر کرد

اعضا خانواده در سکوت مطلق به گفته های دکتر گوش می کردن , بعد از مدتی بالاخره یکیشون پرسید :" خب , قیمت یه مغز چنده؟یعنی چی؟

 دکتر بلافاصله جواب داد :"5000$ برای مغز یک مرد و 200$ برای مغز یک زنپوزخند .

موقعیت نا جوری بود , أقایون داخل اتاق سعی می کردن نخند ن و نگاهشون با خانمهای داخل اتاق تلاقی نکنه , بعضی ها هم با خودشون پوز خند می زدن !

بالاخره یکی طاقت نیاورد و سوالی که پرسیدنش آرزوی همه بود از دهنش پرید که : "چرا مغز آقایون گرونتره ؟ "مشکوکم

 دکتر با معصومیت بچگانه ای برای حضار داخل اتاق توضیح داد که : " این قیمت استاندارد عمله ! باید یادآوری کنم که مغز خانمها چون استفاده میشه، خب دست دومه و طبیعتا ارزونتر !!!!!!!!!!!!چشمک

 

*×*×*×*×*×*×*×*×*×*×*×*×*×*×*×*×*

 

از بدو تولد موفق بودم، وگرنه پام به این دنیا نمی رسیدجالب بود(یه آدم خوش شانس!)

از همون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریه‌ای کردم که فهمید جواب «های»، «هوی» است. هیچ وقت نگذاشتم هیچ چیز شکستم بدهد، پی‌درپی شیر میخوردم و به درد دلم توجه نمی کردم! چشمک
این شد که وقتی رفتم مدرسه از همه هم سن و سالهای خودم بلندتر بودم و همه ازم حساب می‌بردند. هیچ وقت درس نخوندم، هر وقت نوبت من شد که برم پای تخته زنگ می‌خورد. هر صفحه‌ای از کتاب را که باز می کردم، جواب سوالی بود که معلمم از من می‌پرسید. این بود که سال سوم، چهارم دبیرستان که بودم، معلمم که من را نابغه می‌دانست منو فرستاد المپیاد ریاضی!نکته بین
تو المپیاد مدال طلا بردم! آخه ورق من گم شده بود و یکی از ورقه‌ها بی اسم بود، منم گفتم اسممو یادم رفته بنویسم! شوخی
بدون کنکور وارد دانشگاه شدم هنوز یک ترم نگذشته بود که توی راهروی دانشگاه یه دسته عینک پیدا کردم، اومدم بشکنمش که خانمی سراسیمه خودش را به من رسوند و از این که دسته عینکش رو پیدا کرده بودم حسابی تشکر کرد و گفت: نیازی به صاف کردنش نیست زحمت نکشید این شد که هر وقت چیزی از زمین برمی‌داشتم، یهو جلوم سبز می شد و از این که گمشده‌اش را پیدا کرده بودم حسابی تشکر می کرد. بعدا توی دانشگاه پیچید: دختر رئیس دانشگاه، عاشق ناجی‌اش شده، تازه فهمیدم که اون دختر کیه و اون ناجی کیه! پوزخند
یک روز که برای روز معلم برای یکی از استادام گل برده بودم یکی از بچه‌ها دسته گلم رو از پنجره شوت کرد بیرون، منم سرک کشیدم ببینم کجاست که دیدم افتاده تو بغل اون دختره! خلاصه این شد ماجری خواستگاری ما و الان هم استاد شمام!
کسی سوالی نداره؟ !!!

 

*×*×*×*×*×*×*×*×*×*×*×*×*×*×*×*×*

بچه شتر!!!
روزی میان یک ماده شتر و فرزندش گفت وگویی به شرح زیر صورت گرفت:
بچه شتر: مادر جون چند تا سوال برام پیش آمده است. آیا می تونم ازت بپرسم؟
شتر مادر: حتما عزیزم. چیزی ناراحتت کرده است؟
بچه شتر: چرا ما کوهان داریم؟
شتر مادر: خوب پسرم. ما حیوانات صحرا هستیم. در کوهان آب و غذا ذخیره می کنیم تا در صحرا که چیزی پیدا نمی شود بتوانیم دوام بیاوریم.
بچه شتر: چرا پاهای ما دراز و کف و پای ما گرد است؟
شتر مادر: پسرم. قاعدتا برای راه رفتن در صحرا و تندتر راه رفتن داشتن این نوع دست و پا ضروری است.
بچه شتر: چرا مژه های بلند و زخیم داریم؟ بعضی وقت ها مژه ها جلوی دید من را می گیرد.
شتر مادر: پسرم این مژه های بلند و ضخیم یک نوع پوشش حفاظتی است که چشم ها ما را در مقابل باد و شن های بیابان محافظت می کنند.
بچه شتر: فهمیدم. پس کوهان برای ذخیره کردن آب است برای زمانی که ما در بیابان هستیم. پاهایمان برای راه رفتن در بیابان است و مژه هایمان هم برای محافظت چشمهایمان در برابر باد و شن های بیابان است... .
بچه شتر: فقط یک سوال دیگر دارم... ...یعنی چی؟
شتر مادر: بپرس عزیزم.
بچه شتر: پس ما در این باغ وحش چه غلطی می کنیم؟باید فکر کرد

نتیجه اخلاقی:
مهارت ها، علوم، توانایی ها و تجارب فقط زمانی مثمرثمر است که شما در جایگاه واقعی و درست خود باشید. پس همیشه از خود بپرسید الان شما در کجا قرار دارید؟
 
 
اگه خوشت اومد نظر یادت نرهپوزخند
موفق باشیتبسم
خدانگهداربایخدانگهدار



موضوع مطلب :

اگر شما ذاتا"""" انسان با کلاسی هستید که هیچ !!! در غیر این صورت باید از هر فرصتی برای نشان دادن این موضوع استفاده کنید . شاید باورتان نشود ولی شما می توانید از جراحت خود نیز برای کلاس گذاشتن استفاده کنید فقط کافیست جواب های زیر را با اندکی قیافه موجه بیان کنید:

* اگرشصت پای شمازیراجاق گازگیر کرده و شما ان را باند پیچی کرده ایدهرگاه علت آن را از شما جویا شدند باید جواب دهید : """"موقع تکان دادن پیانوی بابام پام مونده زیرش""""
* اگر صورت شما بر اثر جوشکاری زیر آفتاب سوخته باید بگویید : """"از اسکی آخر هفته نمی توانم بگذرم""""
* اگر به خاطر تک چرخ زدن با موتور براوو جلوی مدرسه دخترانه به زمین خورده اید در جواب باید بگویید : """"با موتور هزار داداشم تو جاده چالوس تصادف کردیم""""


ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :

یکشنبه 88 شهریور 8 :: 6:21 عصر ::  نویسنده : مهرانا

خیلی خنده‌دارشوهر نمونه !!!!شوخی 

      

تعدادی مرد در رخت کن یک باشگاه گلف بودند
موبایل یکی از آنها زنگ می زند
مردی گوشی را بر میدارد و روی اسپیکر می گذارد و شروع به صحبت می کند
همه ساکت میشوند و به گفتگوی او با طرف مقابل گوش می دهند
مرد: بله بفرمایید
زن: سلام عزیزم باشگاه هستی؟


ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :

پنج شنبه 88 مرداد 1 :: 7:24 عصر ::  نویسنده : مهرانا

        

شنبه : همون لحظه ای که وارد دانشکده شدم متوجه نگاه سنگینش شدم هر جا که می رفتم اونو می دیدم یک بار که از جلوی هم در اومدیم نزدیک بود به هم بخوریم صداشو نازک کرد گفت : ببخشید...!


ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :

شنبه 88 تیر 27 :: 12:41 عصر ::  نویسنده : مهرانا

دخترا وپسرا چه جوری نیمرو درست میکنن؟؟؟     

               جیمی جواب منو بده!!!       ****دختر ها***

توی ماهیتابه روغن میریزن
اجاق گاز زیر ماهیتابه رو روشن میکنن
 
تخم مرغها رو میشکنن و همراه نمک توی ماهیتابه میریزن
چند دقیقه بعد نیمروی آماده رو نوش جان میکنن

 

                                            و اما پسرها!!

                   

ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :

یکشنبه 88 تیر 14 :: 7:32 عصر ::  نویسنده : مهرانا

 

مادر دوستت دارم!

 

مادر خسته از خرید برگشت و به زحمت زنبیل سنگین را داخل خانه کشید. پسرش دم در آشپزخانه منتظر او بود و می خواست کار بدی را که تامی کوچولو انجام داده، به مادرش بگوید.

 وقتی مادرش را دید به او گفت: «مامان! مامان ! وقتی من داشتم تو حیاط بازی می کردم و بابا داشت با تلفن صحبت می کرد تامی با یه ماژیک روی دیوار اطاقی را که شما تازه رنگش کرده اید، خط خطی کرد!» مادر آهی کشید و فریاد زد:



ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :

چهارشنبه 88 تیر 10 :: 3:17 عصر ::  نویسنده : مهرانا

       موزو انشا : عزدواج!!!

 

 

                                             بیا باهم باشیم

 

 

 

هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود!!!

 

ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :

شنبه 88 تیر 6 :: 12:44 عصر ::  نویسنده : مهرانا

                                                  دل من    

دل من تـنها بـود

                             دل من هرزه نـبـود ...                      

دل من عادت داشـت ، که بمانـد یک جا

                                                      به کجا ؟!          

معـلـوم است ، به در خانه تو !

                دل من عادت داشـت ،

که بمانـد آن جا ، پـشـت یک پرده تـوری

                      که تو هر روز آن را به کناری بزنی ...

                                      دل من ساکن دیوار و دری ،

                  که تو هر روز از آن می گـذری .   

دل من ساکن دستان تو بود

               دل من گوشه یک باغـچه بـود

که تو هر روز به آن می نگری

                             راستی ، دل من را دیـدی ...؟!!

                                               دل من




موضوع مطلب :
<   <<   6   7   8   9   10   >   
درباره وبلاگ


باران بهانه بود که تو زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی ولبخند مثل گلی شکوفه کند برلبانمان!
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 21
  • بازدید دیروز: 90
  • کل بازدیدها: 278914



هواداران دو آتیشه ی  استقلال