چشم ها را باید بست...!
اهل تهرانم
درب و داغانم!
عمه ای دارم بدتر از درد کمر!
دوستانی همه خنجر در دست!
و خدایی که مرا برده ز یاد
لای این دود و آه ،پشت این ابر سیاه!
اهل تهرانم
حرفه ام بنایی ست
گاه گاهی قفسی می سازم
می فروشم به شما
تا دل نقلی تان خوش بشود!
خوب می فهمم
قفس آجری ام بی نان است!
اهل تهرانم
نسبم شاید برسد
به خود خواجه محمد آغا!به زنی زیر پل حافظ نرسیده به سر فردوسی!
ادامه مطلب ...
موضوع مطلب :