باغ بلور
گذشتی و از خویش دورم نکردی
شکستم و باغ بلورم نکردی
افق را نشان دادی و پر گشودی
وفکری برای عبورم نکردی
چرا از سرم دست برداشتی عشق؟
چرا طعمه ی مار و مورم نکردی؟
نسیم نگاهم هوای تو را داشت
چه نامرد بودی که کورم نکردی!
***
و من خطرات تو بودم _ پر از زخم
چرا مثل خنجر مرورم نکردی؟
خدایم تو بودی ،خدایم تو...اما
خدایی برای غرورم نکردی
مرتضی دلاوری پاریزی
موضوع مطلب :